دلنوشته های یک فقیر

باورم نمیشه که همه چی داره خوب میشه. گرچه یک سری مشکلات هست که خب هنوزم برطرف نشده ولی مشکلات بزرگ که قبلا باهاشون دست و پنجه نرم میکردم فعلا کاری به کارم ندارن! این چن وقته معنویاتم قوی تر شده و رابطم با خدا بیشتر شده و دارم تاثیرشو میبینم امیدوارم بتونم این سیر صعودی رو تا کنکور حفظش کنم. نمیدونم دیگه باید چی بنویسم فعلا تا همین جا باشه تا بعد... آ راستی ممنون بابت نظراتی که میزارید!   دلنوشته های یک فقیر...ادامه مطلب

امروز روز نسبتا خوبی برای من بود  دارم کم کم پیشرفت میکنم و این منو خوشحال میکنه واقعا تو این چن سال پیر شدم انقد بدبختی کشیدم  گاهی وقتا به خودم میگم شاید اگه پول بود اینطوری نمیشد البته گاهی هم میگم شاید اگه پول بود و من در رفاه کامل بزرگ میشدم آدم احمقی بار میومدم (و احتمال زیاد اینو درست میگم) یه جمله هست که من خیلی بهش اعتقاد دارم اونم اینه که اگه سختیا آدمو از پا در نیارن اونو قوی تر میکنن ولی مشکل اینجاست که سختیا بیشتر وقتا منو از پادر آوردن  خیلی جاها خواستم پیش برم ولی مشکلات بزرگ اجازه نداد باور کنید اصلا و ابدا آدم بهانه گیری نیستم اما خیلی و دلنوشته های یک فقیر...ادامه مطلب

نمیدونم چرا اومدم اینجا اینا رو بنویسم. ولی یه حسی میگه بنویس! از بچگی کمبود خیلی چیزارو تو زندگیم احساس میکردم. بزرگترینش پول بود! الان هفده سالمه.هفده سال دارم حسرت میخورم.هفده ساله دارم پرپر شدن استعدادها و توانایی هامو میبینم.فقط به خاطر بی پولی. آدم باهوشی هستم.شاید این مهمترین ویژگی من باشه.همیشه به باهوش بودنم افتخار میکردم همیشه اطرافیانمم اینو بهم میگفتن. ولی چه فایده. همیشه با خودم میگم این هوش به چه دردی میخوره؟فقط تو درس!دیگه چی؟وقتی هرچی فکر میکنم نمیتونم راهی برای پولدار شدن خودم تو این سن پیدا کنم! کلی فکر برای پول در آوردن دارم منتها ا دلنوشته های یک فقیر...ادامه مطلب